جشنواره امسال هم از نیمه گذشت و به روزهای پایانی نزدیک شد. هرچه جشنواره به پایان خود نزدیک‌تر می‌شود، اهمیت دیدن یک فیلم شاخص و به یادماندنی که بتوان جشنواره سی و هفتم را با آن به خاطر سپرد، بیشتر می‌شود. درغیر این صورت، حتی وجود چند فیلم خوب و متوسط بازهم دردی دوا نمی‌کرد.

باید خوشحال باشیم که بعد از هفت روز که فیلم‌هایی ضعیف و حداکثر متوسط دیده‌ایم، بالاخره امیدمان ناامید نشد و دو تا از فیلم‌های شاخص جشنواره امسال را دیدیم و یکی از آنها چنان که می‌خواستیم تکانمان داد

بی‌تردید اغلب کسانی که فیلم‌های جشنواره امسال را  دنبال می‌کردند، حدس زده بودند که «متری شیش و نیم» یکی از بهترین‌های جشنواره خواهد بود. فیلمی از سعید روستایی که دو سه سال پیش هم با «ابد و یک روز» شاخص ترین فیلم آن سال را رو کرده بود. خوشبختانه این پیش بینی درست در آمد و «متری شیش و نیم» با فاصله زیاد، بهترین فیلم جشنواره تا امروز بود و البته بعید به نظر می‌رسد، در روزهای بعد هم فیلم بهتری از آن دستمان را بگیرد.

باید اعتراف کنم نوشتن گزارش این دو روز سخت‌تر از روزهای پیش بوده است، به یک دلیل بسیار ساده، «متری شیش و نیم» چنان ذهن مرا به سمت خود کشانده بود که اجازه فکر کردن درباره دیگر فیلم‌ها را نمی‌داد! با وجود این در این نوشته کوتاه تمام سعی خود را بکار برده‌ام که با جدا کردن ذهنم از دنیای فیلم تازه این فیلمساز با قریحه، اشاراتی داشته باشم به چند فیلم دیگری که در روز هفتم و هشتم جشنواره تماشا کرده‌ام.

دیدن این فیلم لطفی ندارد!

 تعجب می‌کنم چرا برخی از رسانه‌ها این شایعه را سر زبان‌ها انداخته بودند که «دیدن این فیلم جرم است!» ساخته رضا زهتابچیان فیلمی جسورانه است یا سیاسی ترین فیلم دهه اخیر است و خلاصه سازنده‌اش شاخ غولی شکسته و چنان خط قرمزها را رد کرده است که بیا و ببین...

ماهم رفتیم و دیدم اما فهمیدیم همه این‌ها صحیح نیست. «دیدن این فیلم جرم است» نه تنها اثری ضعیف و بسیار شعاری است، افزون براین سازنده اش نیز هیچ شاخ غولی نشکسته است؛ چون هر کسی کمی با فضای حاکم بر فرهنگ و هنر و حساسیت‌های ممیزی آشنا باشد؛ خوب می‌داند که چه انتقادهایی امکان مطرح شدن دارند و کدام‌ها ندارند.

هرچند که بی‌کفایتی‌های اقتصادی اخیر مجال هیچ دفاعی را حتی برای سفت و سخت ترین مدافعان دولت باقی نگذاشته است، اما خیلی خوب پیداست که طرح انتقادهایی که به این حوزه برمی‌گردد و یا اینکه برخی آقازاده های خاص را نشانه می‌گیرد، نه تنها مشکلی ندارد که شاید به شکل غیر‌مستقیم تشویق هم داشته باشد.

اما من همه این‌ها را می‌گذارم کنار و اصلا کاری به حرف فیلم و اینکه چه کسانی را نشانه گرفته ندارم، مشکل این است که نه دیدن این فیلم لطفی دارد و نه اینکه به لحاظ سینمایی اثر قابل دفاعی است. کمی شلوغ بازی و شعار دادن شاید توجه‌ها را به صورت آنی به یک فیلم جلب کند، اما قطعا هیچ فیلم ارزشمند و قابل دفاعی با چنین مولفه‌هایی ساخته نشده است.

حیف از ایده‍‌ای که هدر رفت!

«بیست و سه نفر»  ساخته مهدی جعفری یکی دیگر از فیلم‌هایی است که عمده لطف خود را مدیون ایده جذابی است که برای ساخت فیلم مورد استفاده قرار داده است.

حکایت چند نوجوان که برای بازگردان اسرای عراقی از خط مقدم به پشت جبهه باز می‌گردند اما در راه، خود اسیر می‌شوند و در زندان  به همراه چند نوجوان دیگر به عنوان سوژه تبلیغاتی رژیم عراق برای بدنام کردن ایران در طول جنگ مورد استفاده قرار می گیرند.

جذابیت ایده و نوجوان بودن شخصیت‌های اصلی بستر مناسبی برای سازندگان فیلم فراهم آورده تا فیلم خوبی را پیش روی مخاطبان (بخصوص گروه سنی نوجوان) قرار دهند. مشکل فیلم این است که با کم و کیف آثار داستانگو شروع می‌شود، اما هرچه پیش می‌رود، این داستان رنگ می‌بازد و جوه مستند به آن اضافه می‌شود.

سرانجام نتیجه نیز فیلمی بی حس و حال از کار در آمده که به شکلی کلی گویانه یاد آور خاطره ای جمعی از روزهای اسارت این بیست و سه نفر شده است. حتی استفاده از شخصیت اسیری مرموز که معلوم نیست آدم عراقی هاست یا دوست اسرای ایرانی هم کمکی به جذابیت داستان و ایجاد کشش در ریتم خسته کننده فیلم نمی کند.

مشکل اصلی این است که «بیست و سه نفر» نتوانسته میان وفاداری به واقعیت و افزودن جنبه هایی داستانی برای شکل دادن به بار دراماتیک لازم برای یک فیلم، تعادلی برقرار کند. ملاط فیلمنامه در شکل فعلی در حد ارائه یک اثر کوتاهِ مستند داستانی بوده که تا یک ساعت و نیم کش آمده است.

آشفته و بلاتکلیف

«پالتو شتری» ساخته محمد علی میرزایی یکی از بلاتکلیف ترین فیلمهای جشنواره امسال است. این فیلم تماشاگر را یاد کسانی می اندازد که می خواهند از فرصتی که برای فیلم ساختن پیدا کرده اند، چرا که معلوم نیست دوباره چنین امکانی برای‌شان وجود خواهد داشت یا نه. بنابراین هرچه حرف با ربط و بی ربط دارند به جا و نابجا در آن زورچپان کرده اند. از حرف‌های سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و.. گرفته تا (به ویژه) حرف‌های فلسفی از سرو کول فیلم بالا می‌رود و بیشتر هم از طریقی کاملا غیر سینمایی و با استفاده از دیالوگ مستقیم یا نریشن به خورد تماشاگر داده می‌شوند.

پس عجیب نیست در نهایت هم فیلمی مغشوش رقم خورده که تماشاگر را هم خسته و هم کلافه می‌کند. به طور خلاصه این کمدی ناموفق که می‌خواهد حرف‌های جدی بزند، پرونده روز هفتم سالن رسانه‌های گروهی را به عنوان یکی از بدترین روزهای جشنواره امسال می بندد. از شما چه پنهان آخر شب به یکی دوتا از دوستان که نصیحت کرده بودند بهتر است این روز را به کارهای عقب مانده بپردازم و خودشان هم همین کار را کرده بودند، سخت حسادت می کردم.

عجب روز خوبی!

اما بعد از روز بد هفتم، هشتمین روز جشنواره، شکلی به یادماندنی پیدا کرد و بهترین روز این دوره را رقم زد. در این روز یک فیلم عالی، یک فیلم خوب و یک فیلم متوسط را تماشا کردیم.

ابتدا «متری شیش و نیم» ساخته سعید روستایی غافلگیرمان کرد. واقعا غافلگیر! حتی با وجود اینکه می‌دانستیم یکی از بهترین های جشنواره خواهد بود.

برخلاف خیلی فیلمسازان که بعد ساخت یک فیلم فوق العاده یا خودشان را تکرار می‌کنند و یا اینکه بدتر از آن اصلا در حد و اندازه خودشان ظاهر نمی شوند؛ خوشبختانه سعید روستایی گامی هم به پیش گذاشته و نشان می دهد که با فاصله‌ای محسوس، مستعدترین چهره این روزهای سینمای ایران است. هم فیلمنامه نویس درجه یکی است و هم کارگردان مسلط و توانایی.

در « متری شیش و نیم» روستایی دوباره به سراغ موضوع اعتیاد و فقر رفته است، سه بازیگر اصلی فیلم او نیز همان‌هایی هستند که در«ابد و یک روز» حضور داشتند. اما هیچیک از این شباهت های درونی و بیرونی باعث آن نشده که ما با فیلمی تکراری روبه رو باشیم. چرا که همه چیز این فیلم از طراوت و تازگی یک ذهن خلاق حکایت می کند.

«متری شیش و نیم» شروعی نفس گیر و تکان دارد و با ضرب آهنگی جذاب و پرکشش پیش می رود و مخاطب  را لحظه ‌ای به حال خود رها نمی‌‎کند؛ نه فقط هنگام تماشای فیلم، که حتی پس از آن. وقتی «متری شیش و نیم» روی پرده تمام می شود، تازه در ذهن آدم شروع می شود. به همین خاطر دوست داری بعد از تماشای آن، با فیلم در ذهنت خلوت کنی؛ اما حیف که در روزهای جشنواره فرصت این چیزها وجود ندارد، برای اینکه از قافله عقب نمانی حداقل باید روزی سه فیلم تما شا کنی.

درباره این فیلم مفصل و جداگانه باید حرف زد، فقط می‌ماند اشاره به بازی درخشان نوید محمد زاده که آنهم مثل فیلم تاثیرگذار از کار در آمده است.

سینمای لاکچری

«ایده اصلی» اگر چه دومین ساخته آزیتا موگویی است، اما این فیلمساز را باید یکی از باتجربه ها در سینمای ایران محسوب کرد که درطول سه دهه‌ی گذشته، در اغلب زمینه‌های تولید فیلم کسب تجربه کرده است، از منشی صحنه تا تهیه کننده و از فیلمنامه نویس تا کارگردان.

پنج سال پیش نخستین فیلمش را با نام «تراژدی» جلوی دوربین برد که به عنوان کار نخست این فیلمساز اثر قابل قبولی محسوب می‌شد و موفقیت‌هایی نسبی را نیز برایش به ارمغان آورد.

دومین ساخته او یک فیلم کاملا حرفه‌ای است، اثری که با کمی اغماض می‌توان آن را یک فیلم خوش ساخت استاندارد در نظر گرفت که می‌تواند یک سینمای سرگرم کننده و آبرومند را نمایندگی کند.

آنچه بیش از هر چیز در «ایده اصلی » خودنمایی می‌کند، لوکیشن‌های زیبا و حال و هوای لاکچری فیلم است. فیلمبرداری بخشهایی از «ایده اصلی» در خارج از ایران انجام شده و از این جهت فیلمساز نهایت استفاده را برای ارائه فیلمی خوش رنگ و لعاب برده است.

از این که بگذریم ایده اصلی فیلمنامه، در نوع خود جالب توجه است، حکایت آدم‌هایی که با بازی دادن هم می‌خواهند به یکدیگر رودست بزنند، فیلمساز هم تا اندازه‌ای از عهده بازی دادن ذهن تماشاگر و رودست زدن به او برمی آید، اما مشکل فیلم این است که الگوی تکرار برای نشان دادن یک ماجرا از زوایای مختلف استفاده کرده و همین باعث خسته کردن تماشاگر شده است.

بی شک اگر فیلمنامه «ایده اصلی» پرداخت بهتری داشت و برای نشان دادن ابعاد پنهان اتفاقات، آنها را به این شکل تکرار نمی کرد، حاصل کار جذاب تر از کار در می آمد.

بدشانسی «ایده اصلی» آن است که بعد از فیلمی چون «متری شیش و نیم» به نمایش در می آید، فیلمی که سطح توقع مخاطب را بالا برده و در قیاس با آن «ایده اصلی» حرفی برای گفتن نداشت.

فرار بزرگ

شاید در نگاه نخست از فیلمسازی که اثر تحسین شده‌ای مثل «ملبورن» را در کارنامه دارد انتظار چنین فیلمی غیرمنتظره باشد؛ نه اینکه «ملبورن» فیلم خوبی بود و تازه ترین ساخته نیما جاویدی با عنوان «سرخپوست»، اینطور نیست؛ از قضا این بار هم با یکی از فیلمهای خوب جشنواره طرف هستیم.

این غیر منتظره بودن بیشتر به تفاوت های این دو فیلم برمی گردد، انگار که سازنده اش تصمیم گرفته به جای دنبال کردن موفقیت هایی که ملبورن نصیبش کرده بود در راهی تازه به دنبال چنین تو فیقی بگردد.

«سرخپوست» بیشتر سینمای کلاسیک داستانگو پهلو می‌زند که نمونه های موفق و خوش ساخت آن در حد استانداردی قابل دفاع، در سینمای ایران خیلی زیاد نبوده است. آثاری که می‌توانند به عنوان فیلم های ژانر در حد مقبولی با رعایت قواعد بازی به مخاطب عرضه شوند.

«سرخپوست» اما از عهده چنین مسئله ای به خوبی در آمده است. شاید در سینمای جهان فیلم هایی با داستانهایی از این قِسم، وجود داشته باشند. اما نیما جاویدی نه تنها این فضاها را به خوبی بومی کرده، بلکه با قراردادن آن در بستری تاریخی به جذابیت های فیلم افزوده است.

حکایت تخلیه زندان برای تخریب و ساخت باند یک فرودگاه در دهه چهل که قرار است با حضور فرح پهلوی افتتاح شود، بستر روایت داستانی جذاب شده که با غیبت یکی از زندانیان کلید می‌خورد. زندانی‌ای که جز در یک لانگ شات آنهم بصورت سایه وار، دیده نمی‌شود، اما در لحظه لحظه فیلم حضور دراماتیکش را می توان احساس کرد.

«سرخپوست» از معدود فیلم‌های جشنواره است که فیلمنامه‌اش چفت و بست خوبی دارد. درست شروع می‌شود و تقابل‌های شکل گرفته میان شخصی‌ها نیز با منطق دراماتیک قابل قبولی پیش می‌رود. اگر «سرخپوست» فیلم خوبی از کار درآمده، نتیجه یک کارتیمی خوب است که از فیلمنامه آغاز می‌شود و به سایر جنبه‌ها و عوامل دخیل و سازنده فیلم نیز تعمیم می‌یابد. بنابراین عجیب نیست اگر فضا سازی قابل قبولی دارد، بازی‌ها خوبند و شخصیت ها با تماشاگر ارتباط برقرار می کنند. بی آنکه قرار باشد حرفهای آنچنانی زده شود، مخاطب از تماشای آن لذتی اصیل را تجربه می کنند.